شعر ، دلنوشته ، شعر آزاد ، شعر سپید

وب لاگ شعر و ادبیات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عسگری» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آغوش امن

آغوش من تنها خاکریز خط مقدم است ؛خودت را از بمباران کنایه آدمها نجات بده ؛ 

سرت روی سینه ام بگذار تا ترکش نگاهشان آسیبی به تو  نرساند سرت را بلندنکن،

تادیده بان، گرای عشقمان را نگیرد . روی برج های مراقبت تفکر آدمها ،همیشه 

یک سرباز با ایمان نگهبانی می دهد. بگذار بوسه هایت را تحریم کنند ،

 اصلا برای استخراج عشق محدودیت تعیین کنند ،چشم هایت را سانسور کنند ،

 آنقدر درانفرادی چشم هایت می مانم تا به عرفان برسم ،

  • سپهر عسگری
  • ۰
  • ۰

تنهایی

تنهایی همیشه خوبست ،

تفکرت را در زیرسیگاری خالی میکنی

بی آنکه کسی بپرسد:آقا؟آزادی از همین سمت است؟

و تو مجبور نیستی بگویی در اینجا آزادی نداریم .

تنها یی خوب است ، 

چون دیگر مگسک تفکر هیچ کسی به سویت نشانه نرفته...!!

دیگرگلوله حرف های مفت آدم ها،بین برخورد

  • سپهر عسگری
  • ۰
  • ۰

زخم های تازه

من با تمام دنیا سرلج دارم و آنقدر روی زخم های یک دنده ام


 نمک پاچیده ام که آدمها برای اکران از پا افتادنم دست و پا می شکنند...



سپهر عسگری


  • سپهر عسگری
  • ۰
  • ۰

فلاش دوربین

من تنها به لنز دوربین فلاش خورده ی عزرائیل لبخند می زنم...




سپهر عسگری

  • سپهر عسگری
  • ۰
  • ۰

بیزارم

می گویند زیبابنویس .

چه کنم؟ وقتی بوی  تعفن از سر  و کول گل سرخ باغچه بالا می ورد .

لجن زار احساسات نم کشیده را نبینم ؟ من که خدا نیستم .

از توده ابری که روی دلها سنگینی می کند، حرفی نزنم،

این خیانت به احساس است .

من از هر چه بیزارم ، از آن می گویم .

بیزارم از آغوش نیمه کاره ، که روی تن پیرمردگی هایم تندیس انزوا شده .

بیزارم ازافعال محکوم به پایان ؛

بیزارم از آب وهوای عاشقی ؛

بیزارم از رنگ سبزی که  پیچ خورده در تار و پود نان خشک ها ؛

بیزارم که مینویسم . بیزارم که زیبا نیستم ؛

بیزارم  از جبـــــر در سیطره شوخی بنام اختیار ؛

بیزارم از خنده های کودکی که به بلوغ نمی رسد ؛

بیزار از خیابان های یکطرفه که مرا در اجبار ها مچاله میکند ؛

بیزار از اشکهایی که با جاذبه همدست این رسوایی اند .



نویسنده:سپهر عسگری
  • سپهر عسگری