آغوش من تنها خاکریز خط مقدم است ؛خودت را از بمباران کنایه آدمها نجات بده ؛
سرت روی سینه ام بگذار تا ترکش نگاهشان آسیبی به تو نرساند سرت را بلندنکن،
تادیده بان، گرای عشقمان را نگیرد . روی برج های مراقبت تفکر آدمها ،همیشه
یک سرباز با ایمان نگهبانی می دهد. بگذار بوسه هایت را تحریم کنند ،
اصلا برای استخراج عشق محدودیت تعیین کنند ،چشم هایت را سانسور کنند ،
آنقدر درانفرادی چشم هایت می مانم تا به عرفان برسم ،
سر روی پاهایت میگذارم ،چه جنگ نرمی راه انداخته رسانه چشمهایت ....!!!
نگاهم که میکنی جاذبه از کشش چشم هایت شرم میکند...
برای من که از نگاهت به عرفان میرسم ،
دیگر از دست فلسفه و منطق کاری برنمیاید ....!!!
چشم هایت که بارانی باشند ، دنیا عزای عمومی اعلام میکند ؛
بمان و این فاصله را کم کن ، هیچ جاده ای اندازه فاصله ی من
ازتو طولانی نیست برای دیدن چشم هایت چله می گیرم ،
تو بگــــو در بین الحرمین نگاهت به زیارت کدامشان بیاییم؟
بدور کدامشان طواف کنم؟
📝 سپهر عسگری